جدول جو
جدول جو

معنی خور یار - جستجوی لغت در جدول جو

خور یار
پیام آور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوریار
تصویر پوریار
(پسرانه)
مرکب از پور (پسر) + یار (یاور، دوست)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزیار
تصویر ورزیار
(پسرانه)
برزگر (نگارش کردی: وهرزیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوریار
تصویر هوریار
(پسرانه)
یار و دوست خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوبیار
تصویر خوبیار
(دخترانه)
یارخوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خون بار
تصویر خون بار
ویژگی چیزی که خون از آن می چکد مثلاً چشم خون بار
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ نِ)
اسبابی است برای پیام دادن. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام نوعی خیار است. قثاءالحمار. (یادداشت بخط مؤلف). خیارچنبر. خیارشنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خدمتگاری که خوراکیها در نزد او باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ خورد
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوبی سمنان که در حدود ده دوازده خانوار سکنه دارد، چاه نفط در پنج هزارگزی جنوبی این قریه است، (یادداشت مؤلف)، نام مزرعه ای است از دهستان علای بخش مرکزی شهرستان سمنان، واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری سمنان، به آنجا معدن نفت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان شاهرود، واقع در جنوب باختری شاهرود و جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان، این ده با آب و هوای معتدل و 480 تن سکنه است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کلمه دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافۀ ’را’ باید خواند یعنی دور از پارسال. و به هر حال در این متفرد است. (یادداشت لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است بفارس به نزدیک اردکان شیراز، (یادداشت بخط مؤلف)، در فرهنگ جغرافیایی چنین آمده: دهی است از دهستان کهمرو کاکان بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 38هزارگزی شمال باختری اردکان و 6هزارگزی خاور شوسۀ اردکان به تل خسروی، این دهکده را احمد قلندری نیز می گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان گرمادوز از بخش کلیبر شهرستان اهر، آب آن از رود خانه سلین چای و چشمه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی، راه مالرو است، این دهکده محل قشلاق ایل چلبیانلو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافیست و راه مالرو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ)
آنکه کار نکو کند. با کار خوش
لغت نامه دهخدا
(طِ شُ تَ / تِ)
خوش طالع. خوش اقبال. خوشبخت. سعید. آنکه هرچه برای او رخ دهد خوبست. که کار بر مراد او گردد، در قمار کسی را گویند که مرتب مهره یا ورق برنده بیاورد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
آنچه عیار خوب دارد، کنایه از خوش ذات و خوش جنس
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع در شمال سنقر و خاور راه فرعی سنقر به اوعباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ وِ)
شترگلو. قسمی از مجرای آب در زیرکه از دو سوی دو مجرای فوقانی را بر طبق قانون ظروف مرتبطه بهم وصل نماید، نوعی از خوردن شتر و گوسفند و امثال آنها. چیزی که از حلق برآرد و بازخورد. (از لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). نشخوار
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 3هزارگزی جنوب لار کنار راه شوسۀ لار به لنگه، این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 1949 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن غلات، خرما و سبزی، در آنجا یک باب دبستان وجود دارد، شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نکوکار، نیک کردار، نکورفتار:
همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه ...
فرخی،
آن خدای خوب کار بردبار
هدیه ها را می دهد در انتظار،
مولوی،
خوب کاران او چو کشت کنند
گاو در خرمن بهشت کنند،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خود دار
تصویر خود دار
صابر، شکیبا، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
خوراک اندک قوت لایموت، ماکول. توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی ارزاق پذیرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر دار
تصویر خبر دار
ازد، بر پا، آژیر
فرهنگ لغت هوشیار
خارش تن، تعلق خاطرکه ضمیر آدمی را بر طلب و کنجکاوی وا دارد خلجان اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر خیار
تصویر خر خیار
سیماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورآیان
تصویر خورآیان
شرق
فرهنگ واژه فارسی سره
سرو سروجنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
خبرآور، آورنده ی پیام
فرهنگ گویش مازندرانی
پسر پادوسبان از شاهان پادوسبانی در رستمدار
فرهنگ گویش مازندرانی
نامادری، زن بابا
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تفنگ قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
آگاه، باخبر
فرهنگ گویش مازندرانی
آگاه باخبر
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رسان، آورنده آب، آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی